نبض زندگی ماعلینبض زندگی ماعلی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

علی فرشته کوچک خانه ما

تولد 5 سالگی علی جون

عزیزم زمانی دارم اینارو مینویسم که چند روزی از تولدت گذشته امسال هم تولدت تو ماه رمضون بود که این ماه رمضون یکم با سالای پیش فرق داشت چون اسباب کشی داشتیم و حسابی درگیر بودیم این مدت خیلی تنبلی کردم و اصلا نرسیدم به وبلاگت! تولد امسالت مصادف با جنگ و کشتار توی غزه بود و من اصلا تصمیم نداشتم برات جشن بگیرم رمضون امسال سر سفره افطارمون همش بغض داشتیم ومن حتی نمیتونستم خودمو حتی حتی یه لحظه جای مادرایی بذارم که تو غزه ....بگذریم شاید به همین خاطر دل و دماغ جشن نداشتیم اما بابایی با انتخاب خودت برای یادگاری یه کیک گرفت و با اینکه کسی رو دعوت نکرده بودیم اما همه لطف کردن و اومدن. همه هستی مامان روز به روز بزرگتر و عاقلتر میشی و من خدا رو...
10 مرداد 1393

روزگار علی و خرگوشهاش

پسر نازنینم مدت ها بود که دوست داشتی خرگوش داشته باشی و هر جا میدیدی کلی ذوق میکردی تا اینکه بالاخره یه روز بابایی از سرکار بهت زنگ زدو گفت که یه چیز خوب برات خریده..البته من که میدونستم اما سوپرایزش خوب بود دیگه..... وقتی بابا اومد دو تا خرگوش کوچولوی خوشگل برات خریده بود که تو رو خیلی شگفت زده کرد تا چند ساعتی توی قفس بودن اما بعد به داخل باغچه نزول اجلال فرمودن نا گفته نماند که اون خرگوش سیاهه روی قالی جیش فرمود و بنده رو بسیار ناراحت تا یکی دوماهی حسابی سرگرمشون بودی و لنگ و پاچشونو از اینور به اونور میکشیدی ...ما هم این مدت کارمون شده بود خریدن کاهو و سبزی برای این دوتا یه روز عصر دیدم که سیاهه که اسمش فلفل بود کنار باغچه مر...
1 مرداد 1393
1